Xگروه بین المللی HSE IRAN
گروه بین المللی ایمنی بهداشت
مهر چت|⚜️|مهرچت روم :: جعبه
جعبه
بازدید: 0
تاريخ : 1402/08/12

موهان داس پسر یک تاجر بسیار ثروتمند بود. هنگامی که پدرش از دنیا رفت، یک جعبه آهنی برای او به یادگار گذاشت که چیز های بسیار ارزشمندی داخل آن وجود داشت. یک روز این پسر تصمیم گرفت که به شهر برود تا کار کند. بنابراین جعبه آهنی را برداشت و آن را به دوستش داد. نام دوست او راماسواک بود. او به دوستش گفت: “لطفاً این جعبه را برایم نگهدار. پدرم آن را به من داده است و من بعد از چند روز که از شهر برگردم آن را پس می گیرم. “‌ دوستش هم در پاسخ گفت: ” هرگز نگران نباش. من از این جعبه به شدت مراقبت می کنم. با خیال راحت به شهر برو. ” او هم با خوشحالی جعبه را به او سپرد و می دانست که جای جعبه آهنی ارزشمند کاملاً امن است.

چند روز بعد از شهر برگشت و نزد دوستش رفت و جعبه آهنی را از او درخواست کرد اما دوستش تظاهر کرد که کمی متعجب شده است و گفت: “جعبه آهنی او را مار ها خورده اند و من نتوانستم جلوی آن ها را بگیرم. ”

البته موهان متوجه شده بود که دوستش کمی حریص و طمع کار است و قصد دارد که به او دروغ بگوید و به او خیانت کند.‌

موهان به این فکر کرد که دوستم خیلی باهوش است؛ اما بهتر است سکوت کنم و باید راهی را پیدا کنم که جعبه را از او پس بگیرم. روز بعد موهان دوباره نزد دوستش رفت و گفت می توانی پسرت را پیش من بگذاری، زیرا کسی را می‌ خواهم که از اموال من محافظت کند.

دوستش کمی با خود فکر کرد و پیش خودش گفت: “موهان خیلی احمق است. او می‌ خواهد پسر من را برای نگهداری از اموالش استخدام کند. ” از این فکر خنده اش گرفت و سریعاً پذیرفت و پسرش را نزد او فرستاد.

صبح روز بعد موهان شتابان به سمت خانه دوستش رفت و گفت: “دوست عزیز  اتفاق بسیار بدی افتاده، یک عقاب به سمت خانه ما آمد و پسرت را با خودش برد. ”

دوستش که به شدت نگران و عاجز شده بود؛ گفت: ” این عقاب چگونه توانست پسر من را با خودش ببرد؟” موهان پاسخ داد: “همان گونه که مار ها توانستند جعبه ی آهنی را بخورند. ”

سپس راماساواک در پاسخ گفت: “متاسفم دوستم. من متوجه اشتباهم شدم.” او از کاری که کرده بود و خیانتی که در حق دوستش مرتکب شده بود، به شدت ناراحت شد و جعبه را به دوستش برگرداند و هر دو راضی و خوشحال شدند